دیروز داشتم تو یه کوچه ای نزدیک خونمون راه میرفتم

دیدم دو تا بچه 4 الی 5 ساله دارن بازی میکنن

کوچه هم خیلی خلوت بود رفتم پشت سرشون سرعتمو کم کردم

گوشیمو در اووردم الکی یه شماره ای گرفتم

.

.

.

.

گفتم :علی دو تا بچه اینجا هست ماشین رو بردار بیار

تا من کلیه هاشونو در بیارم که بفروشیم یخ هم با خودت بیار

اقا تا اینو گفتم اولی که از شدت گریه غش کرد

دومی هم یه ذره دوید بعد ایستاد خودشو خیس کرد

دیروز دیدم یه پسر بچه قدش به زنگ ایفون نمیرسه هی داره خودشو میکشونه بالا ،
منم مثل یه رابین هود رفتم ، گفتم :میخوای برات زنگ بزنم ، اونم سرشو تکون داد و گفت اوهوم.....

منم برای اینکه سریعتر در رو براش باز کنن دو سه بار زنگ زدم ،

بعدش با لبخند بهش گفتم : خوب دیگه چیکار کنم برات کوچولو ؟؟

گفت هیچی دیگه فرار کن تا صاحبخونه نیومده ...!!!!تو از اون ور برو من از این ور .....!!!

بچه نیستن بخدا گرازن ... :)))

با این هیکلم یه ربع مثله اسب یورتمه میرفتم

نظرارو نخون خخخخخخخخ

به مامانم میگم : یادش بخیر بچه بودیم چقدر ما رو کتک زدیا !

شترق خوابوند در گوشم گفت : این دروغا چیه که میگی ؟ من کِی دستم روتون بلند

شده ؟ :|

نمیدونم چرا نماز میخونم تصویر عمم میاد جلو چشمم

.
.
.
انگار خدا غیر مستقیم میگه این نماز به درد عمت میخوره

روسری اذیتت می کنه ؟ دلت می خواد وقتی قدم می زنی باد توی موهات بپیچه ؟

وقتی کـفـتر رو کله ات ریــــــــــــــــــــــــــد می فهمی حجاب مصونیت است نه محدودیت